1397/07/24

پلان ششم - روزنگار - دعوت به رستوران

به نام او كه از اوييم واه واه بلا به دور * دختره پررو اومده صاف صاف زل زده به چشمام ميگه: داداشم (يه عشوه خركي گردني) از پنجره تو رو ديده خوشش اومده، شمارتو بده باهات صحبت كنه!! حقش بود اصلا، كاريش نكردم كه اول كار عصباني شدم در حد تيم ملي، بعد گفتم… بیشتر »