پلان ششم - روزنگار - خواستگارنما
به نام او كه از اوييم
نيم ساعت تمام بالا سر من وايساده و مدام از خواستگاري هايش تعريف مي كنه*. ديگه الان مي دونم چند تا جلسه با هم حرف زدند ، چه حرف هاي دروغي كه پسر نگفته و چه شيرين بازي هايي كه دختر در نياورده..
كلا سطل لازم شده بودم از حرف هاي صدمن يه غاز دختر..
+آخرش هم نفهميدم اين ها سه ماهه كه نامزدند يا سه ماهه كه در حين خواستگاري..بس كه ضد و نقيض بود حرف هايش..
* دو دختر خعلي شكيل :/ امروز بالاي سرم تو مترو..
فرم در حال بارگذاری ...