1397/07/15

پلان ششم - روزنگار - تالاپ

به نام او كه از اوييم

بدجور پهن زمين شده بود. آمده بود سوار اتوبوس شود كه تالاپ.

كف زمين مثل جنازه ها افتاده بود. حد افتادگي اش به گونه اي بود كه راننده ها آمدند سراغش را گرفتند كه آيا زنده است يا دوراز جانش پريده. اما خودش نيشش باز بود و مي گفت: واي خاك برسرم! آبرويم رفت. يادم باشد ديگر در اين ايستگاه با اين مانتو نيايم.

براي از نگراني در آوردن راننده ها گفتند: حالش خوبه ، نشان به آن نشان كه دارد مثل ديوانه ها مي خندد.


فرم در حال بارگذاری ...