1397/07/17

پلان ششم - روزنگار - دهن شير

به نام او كه از اوييم

به دو اومد تو اتاق و درو بست. تند تند نفس مي كشيد. بهش ميگم :چي شده؟

ميگه : مرد اومده ، منم با اين قيافه كه نمي دونستم كجابرم. نگاهش كرديم و خنديديم.

- اومدي تو دهن شير. دقيقا دارند براي اين اتاق وسيله ميارند.

مثل دربه درا نگاهمون مي كرد. چاره اي نداشت. يه چادر سفيد با گلاي صورتي (خعلي شاد مي زدا،آدم ياد مراسم عقد مي افتاد) داديم بهش كه سرش كنه. بيچاره قيافش زار بود چادرو كه ديد قشنگ مثل ميت شده بود.

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: زكي زاده [عضو] 

خعلي شاد مي زدا،آدم ياد مراسم عقد مي افتاد)….

ان شاالله به زودی نصیب خیلی ها بشه …
http://maedeh.kowsarblog.ir/

1397/07/18 @ 20:00
پاسخ از: درگیـر روزها [عضو] 
5 stars

ان شاالله :)

1397/07/18 @ 22:58


فرم در حال بارگذاری ...