1397/07/18

پلان پنجم - شيطنت ها و خنده ها - اين خبر را برسانيد

به نام او كه از اوييم

با مهرنوش نشسته بوديم روي نيمكت ،داشتيم چيز ميز مي خورديم و اطراف را نگاه مي كرديم و فك مي زديم .نمي دانم چرا حرف هامون تمامي نداردالبته اين مشخصه تمام خانم هاست :)

عه تا يادم نرفته بگم كه بعضي از آقايون هم دست خانم ها را از پشت بستند.

داشتم چي مي گفتم چرا مي يايد وسط حرفم :)

خب داشتيم گل و بلبل تعريف مي نموديم كه يك دفعه ديديم يك پسر گل وگلابي آن طرف ديوار دانشگاه مظلوم مظلوم دارد ما را نگاه مي كند .

گفتم مهرنوش اين پسره چه مرگشه يعني؟

ديدم اشاره كرد ميشه لطفا يك لحظه وقتتون را بگيرم .

منم گفتم بزار برم شايد قضيه عشقي شد :)

گفت ميشه بي زحمت بريد سلف ،يك دختري اونجاست داره به فروشنده كمك مي كنه ببينيد چه كاري مي كنند آخه نامزدمه اما ديدم با آن آقا خوش و بش مي كند.

منم حســـــآس منم دلســــوز منم آههههه

خلاصه گفتم بد سوژه اي نيستا بزار ببينيم چي به چيه .

جالب اينه كه اَد اومده بود دست گذاشته بود روي يه آدم فضول :)

منم رفتم تحقيقات ،اينم مثل داداش من ،چه فرقي داره ،قرار يك عمر زندگيه.

رفتم گفتم چايي داريد گفتند خير فعلا آماده نيست گفتم نسكافه اي چيز ميزي نداريد گفتند no موجود . از تحقيقات اومدم و رفتم پيش پسره .همه را گفتم و بعد بهم گفت فقط يك خواهش ازتون دارم.

گفتم بفرماييد .

گفت امروز و اتفاق امروز بين خودمان بماند.

گفتم اختيار داريد خواهش مي كنم مطمئن باشيد .

هيچي الان كل دانشگاه مي دونند ، گفتم شما جا نمونيد.لطفا خبر رو به خواجه حافظ عزيز هم برسونيد.

ممنون :)

1 ... 58 59 60 ...61 ... 63 ...65 ...66 67 68 ... 86