1397/12/06

پلان ششم - روزنگار - برادر مریض

به نام او که از اوییم ساعت حدود هفت صبح مامانم اومده صدام میکنه ، میگم مامان جان بزار یکم بخوابم،گناه دارم به خدا. میگه: پاشو حال داداشت بده ، ببرش دکتر. مثل جت بلند شدم، گفتم : الان آماده میشم. تا بیام ماشینو ببرم بیرون ، دیدم عییی بابا ،زیادی چشام… بیشتر »

1 ... 18 19 20 ...21 ... 23 ...25 ...26 27 28 ... 45