1397/12/25

پلان ششم - روزنگار - امانت داری

به نام او که از اوییم

در بین کتاب های قفسه دنبال عجایب بودم ،در بین دو قفسه متفاوت چرخ می زدم و تک به تک وارسی می کردم که چشمم خورد به حق السکوت سیار .با ذوق برداشتم و مجددا در بین کتابها چشم چرخاندم تا این که چشمم خورد به کتاب دو جلدی که در یک جا کتابی کنار هم لم داده بودند.

مسئول کتابخانه آقای صادقی گفت مراقب کتاب ها باشید .همین طور که به کتاب ها زُل زده بودم گفتم شما که می دانید من خودم حساس هستم و اصلا روی کتاب تعصب دارم .همین رو گفتم و کتاب را که در آورده بودم داشتم سرجایش می گذاشتم دیدم داخل جا کتابی نمی رود فهمیدم گندی زده ام نگاه کردم دیدم چند برگه کتاب گیر کرده و چروک شدند و یکی از برگه ها پاره شد .ترسیدم  حس‌هایم تار و محو شده بود و اما زود به خود آمدم و یک نگاه سریع السیر به اطراف کردم و دیدم خدا رو شکر کسی نفهمید لبخندی از روی رضایت زدم و کتاب را سرجایش گذاشتم… 

 


 

1 ... 9 10 11 ...12 ... 14 ...16 ...17 18 19 ... 86