1398/02/05

پلان پنجم - شیطنت ها و خنده ها - ترس از مینا

به نام او که از اوییم از مینا می ترسه بدرقم. رفته بود طبقه بالا مهمون خواهرم. من و سحر هم یه نگاه به هم کردیم. من شکیل تو یه زاویه خوب نشستم و سحر هم رفت سر وقت مینا. صدای پاش که اومد زوم کردیم روش. داخل که اومد مینا یه سلام بهش کرد. نگاه کرد دید دقیقا… بیشتر »
1398/02/05

پلان ششم - روزنگار - چشم بادومی

به نام او که از اوییم رفته پلک افتادشو سوزونده که چشماش باز بشه ، ولی بین خودمون باشه چشماش دقیقا عینهو این ژاپنی ها شده که مثل بادوم می مونند ، خب تا یه هفته هی خودتو این شکلی ببینی وقتی پفت بخوابه ، شما هم باشی توهم اینو میزنی که چشمات درشت شده.… بیشتر »
1398/02/05

پلان سوم - مهرباني به سبك كودكانه - خرید خوراکی

به نام او که از اوییم آماده شده بودند که دوتایی بروند بیرون ،صداشون کردم گفتم کجا به سلامتی ،فسقلی ها ! میگه به قول فاطمه داریم میریم یه چی بزنیم :)))    +داشتند می رفتند مغازه ،دهه نودی ها :)) بیشتر »