1397/12/06

پلان ششم - روزنگار - تابلو خطر

به نام او که از اوییم

موقع آبکشیدن ظرف ها مامان دستش رو می گیره زیر شیر باز آب .سحر لیوانش رو  .

بعد سریع ظرف ها را یکی یکی روی ظرفشویی قرار میده.

میگم - باید یه تابلو بزنم محدوده خطر به این قسمت هنگام بودن من نزدیک نشوید.

بعد بابا داد می زنه میگه تو خودت تابلوعه خطری :))

بهش میگم - بابا تو امید من بودی ، چه زمانه بدی ! روی هر کی دست می گذاریم رومون پا گذاشت …:))

 

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: یار مهـــدی [عضو] 

خخخ، تابلوعه خطـــر!! ببین چی به سرشون اوردی که …
حالا با این اوصاف دارن حسابی ازت کار میکشن! به تلافی روزهایی که خوابگاه بودی! خوبه پخته میشی:))))))) کار کن، کار کن مگو چیست کار ….

1397/12/06 @ 17:47
پاسخ از: درگیـر روزها [عضو] 
5 stars

دلم میخواد زودتر بشه جمعه و بزارم برم :/

1397/12/06 @ 18:02
نظر از: sia [بازدید کننده] 
sia

نخند جانم !
نخند !
آدم دست و پای دلش …
میان چال گونه ات می شکند…
تو نخند…
می ترسم نقاش ها لبخندت را …
نقاشی کنند…
عکاس ها لبخندت را ثبت کنند…
شاعرها از لبخندت غزل بگویند…
نویسنده ها کتابت کنند…
بعد منِ دست و پا شکسته …
چطور با یک شهر رو به رو شوم…؟
رحم کن…
یواشکی بخند …
فقط برای من !

1397/12/06 @ 17:38
پاسخ از: درگیـر روزها [عضو] 
5 stars

خیلییی قشنگه :))
لذت بردم :)

1397/12/06 @ 18:03


فرم در حال بارگذاری ...