1397/12/22

پلان چهارم - كوچه خاطرات - پسراست دیگر

به نام او که از اوییم 

وااای بابابزرگ پدرشوهرم نه عمویِ پدرشوهرم فوت شده بودند که میشه شوهر خاله بابام اینا.بعد همون آباده که مراسم بوده … شما از این رسم ها دارید که تاج گل میزارن جلوی ماشین و میرن و بعد بلندگو میزارند سر ماشین قرآن و مداحی پخش می کند و بقیه هم دنبالشون با ماشین هاشون میرند به سمت خاک.

بعد میکروفون رو یادشون رفته بوده خاموش کنند قرآن هم تموم شده بوده راننده  و پسرعمم تو ماشین جوک می گفتند و می خندیدند و صداشون پخش میشده :))

یعنی داشتند میرفتند سرخاک عموشون رو دفن کنند:))

 

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: تســـنیم [عضو] 
تســـنیم
5 stars

واااااایییییی چه وحشتناک ….:)))))))
ما ی بار تو ی مراسم بودیم دختر تازه گذشته داشت از خوبیای باباش می گفت … از قضا باباش راننده اتوبوس بوده … دختر اون بنده خدا همینطور که گریه می کرد گفت بابا ؟ حالا کی رو اتوپوست کار کنه !!!! بنده خدا چادرش رو کشید رو سرش و از خنده منفجر شد :)))))
الان که اینو نوشتم یاد اون صحنه افتادم از بس خندیدم اشکام جاری شد

1397/12/24 @ 15:32
پاسخ از: درگیـر روزها [عضو] 
5 stars

البته پسرعمم معروفه به شیطنت و هیچیش هم نشد فقط می خندید :))
این خنده های مراسم عزا واسه همه هست نمیشه جلوش رو گرفت:)))

1397/12/24 @ 19:24


فرم در حال بارگذاری ...