1397/07/25

پلان ششم - روزنگار - شهر آدم كوچولوها

به نام او كه از اوييم  من هنوز برايم هضم نشده ،وقتي وارد مترو مي شوم و تصاوير كج ومعوج همه بالخصوص خودم را مي بينم كه سر ندارم همانجا مي نشينم و قاه قاه مي خندم :)) عكس العمل مردم هم خيلي قشنگه ،بعضي ها كه ژيگول ميگول كرده اند وقتي يك دفعه تن نصف ونيمه… بیشتر »
1397/07/24

پلان ششم - روزنگار - دعوت به رستوران

به نام او كه از اوييم واه واه بلا به دور * دختره پررو اومده صاف صاف زل زده به چشمام ميگه: داداشم (يه عشوه خركي گردني) از پنجره تو رو ديده خوشش اومده، شمارتو بده باهات صحبت كنه!! حقش بود اصلا، كاريش نكردم كه اول كار عصباني شدم در حد تيم ملي، بعد گفتم… بیشتر »
1397/07/24

پلان ششم - روزنگار - كرم و استاد

به نام او كه از اوييم يادم رفته بود یک ضد آفتاب به صورتم بزنم،شب دیر خوابیده بودیم و صبح به زور کتک بیدار شدیم و راهی… استاد آن وسط در اتوبوس برایمان صحبت می کرد. قرار بود سری به یکی از کارخانه جات جهت مهندسی  - اهم اهم بله یعنی اینکه من مهندسم -… بیشتر »
1397/07/22

پلان ششم - روزنگار - رنگ كاري

به نام او كه از اوييم شروع كردم به طرح گرفتن ، تصميمات گرفتم كه بروم و يه سروساموني به راه پله ها و اتاق بدم، مي خوام راه پله را باغ وحش كنم، با گربه و گنجشك و اون طرف تر زرافه گردن دراز فضول :) ، اتاق را هم يه بار ميگم گلخونش كنم پر از درخت و گل ، يه… بیشتر »
1397/07/22

پلان ششم - روزنگار - قهوه خانه

به نام او كه از اوييم از قديم و نديم ها منقول است كه فرموده اند : بيكاريست و هزار فكر و خيال. منم كه مستثني از اين قاعده فراگير نيستم و با زور بيكاري نگاهي به حياط اتاقم كردم، جونم براتون بگه نگاه كردن همانا و كشف يه نكته همانا. گفتم : عه چرا من تا حالا… بیشتر »
1397/07/21

پلان نهم - موارد درخواستي - برشي از كتاب اميرخاني

 + -الله اكبر ، بسم الله الرحمن الرحيم چشمان مصطفا، ارمیا را بر خطوط کتاب ترجیح دادند اما چشم هایش مثل همیشه از نخستین در نماز ارمیا جلوتر نرفتند، یعنی نمی توانستند. چه گونه به آن چشمان نیم باز مشکی مشکی می توانستی چشم بدوزی، زمانی که تو را نگاه نمی کند… بیشتر »
1397/07/19

پلان ششم - روزنگار - نگارش

به نام او كه از اوييم چند وقته زدم به خوندن كتاب هاي رضا امير خاني ، ديگه كم كمك مي خوام شكل نوشتن حروف رو عوض كنم ، از شيوه نگارشش خعلي خوشم اومده. نظر شما چيست؟ بیشتر »
1397/07/19

پلان ششم - روزنگار - كچلمون كردن

به نام او كه از اوييم چرا این منبریها و اساتید انقدر خالی می بندند،یک ساعته داره میگه این جمله آخرمه و بعد یادش میره،ای خدا،کچلمون کردن:/ بیشتر »
1397/07/19

پلان ششم - روزنگار - همايش

به نام او كه از اوييم گفتن همایش،ساعت ۷:۳۰ برگزار میشه ساعت ۸:۳۰ رسیدیم اما تازه شروع شد،باید گفت مسئول جان لطفا کم خالی ببند،بعد میگن وقت شناس باشید :/ دلم برای اون عزیزان وقت شناس می سوزه:/ +از من گفتن شما هم هر جا همایش بود یک ساعت دیر برید. بیشتر »
1397/07/18

پلان پنجم - شيطنت ها و خنده ها - اين خبر را برسانيد

به نام او كه از اوييم با مهرنوش نشسته بوديم روي نيمكت ،داشتيم چيز ميز مي خورديم و اطراف را نگاه مي كرديم و فك مي زديم .نمي دانم چرا حرف هامون تمامي نداردالبته اين مشخصه تمام خانم هاست :) عه تا يادم نرفته بگم كه بعضي از آقايون هم دست خانم ها را از پشت… بیشتر »
1397/07/17

پلان پنجم - شيطنت ها و خنده ها - ترس از جن

به نام او كه از اوييم با شوق و ذوق داشتم از كلاس امروزمون براي مامانم تعريف مي كردم. بحث قشنگي بود عاخه. كلا درباره جن و آزار و اذيت هاش. يه دفعه ديدم خيلي جدي برگشت و بهم گفت: از فردا كلاس بي كلاس، تا دوهفته مي موني تو خونه. رسما بدبخت شدم رفت. نمي… بیشتر »
1397/07/17

پلان ششم - روزنگار - دهن شير

به نام او كه از اوييم به دو اومد تو اتاق و درو بست. تند تند نفس مي كشيد. بهش ميگم :چي شده؟ ميگه : مرد اومده ، منم با اين قيافه كه نمي دونستم كجابرم. نگاهش كرديم و خنديديم. - اومدي تو دهن شير. دقيقا دارند براي اين اتاق وسيله ميارند. مثل دربه درا نگاهمون… بیشتر »
1397/07/16

پلان پنجم - شيطنت ها و خنده ها - انتقام از استاد

به نام او كه از اوييم همان روز اول با هم دوست شدیم انگار سالها بود لباس آشنایی با هم به تن داشتیم،همان روز اول سر کلاس شیطنت کردم و دست خودم را رو کردم فقط کمی سر به سر استاد گذاشتن،البت استاد خانم بود و با پسرها بیشتر عیاق بود،مهرنوش اولین دوستم در… بیشتر »
1397/07/16

پلان ششم - روزنگار - نمايش

به نام او كه از اوييم كتاب در دستانش ثابت، هندزفري برگوش و پلي مي كند موسيقي را، به صفحه كتاب خيره مي شود تا… هيچي ، من رسيدم گفتم: شارلاتان يعني داري كتاب مي خوني؟ هنوز دوصفحه بيشتر نخوندي. حداقل نمايش بازي مي كني يكم قشنگ. بیشتر »
1397/07/15

پلان ششم - روزنگار - مينا

به نام او كه از اوييم صداي جيغش بلند شده كه چي؟ سحر خانم رفته دستشويي. آخه حيوونم انقدر دُم؟ كه نه فكر گوش ما را مي كنه و نه حنجره خودش را؟ ولي فكر كنم فكر حنجره خودش را مي كنه كه قبل از جيغ و دادش اول آب مي خوره و گلويي تازه وبعد صداشو ميندازه رو سرش..… بیشتر »
1397/07/15

پلان ششم - روزنگار - خواستگارنما

به نام او كه از اوييم نيم ساعت تمام بالا سر من وايساده و مدام از خواستگاري هايش تعريف مي كنه*. ديگه الان مي دونم چند تا جلسه با هم حرف زدند ، چه حرف هاي دروغي كه پسر نگفته و چه شيرين بازي هايي كه دختر در نياورده.. كلا سطل لازم شده بودم از حرف هاي صدمن… بیشتر »
1397/07/15

پلان ششم - روزنگار - گومپ

به نام او كه از اوييم از وقتي كه وارد خوابگاه شديم ، همش صداي گومپ گومپ مياد. هردفعه از يك اتاق صداي افتادن از بالا مياد و يك مجروح به جمعمان اضافه مي شود و به جمه آش ولاش ها مي پيوندد :)) بیشتر »
1397/07/15

پلان هشتم - حالگيري - گوشمالي خدا

به نام او كه از اوييم يك هو گرفت، دل؟ خير، دلم كه هميشه راه به راه مي گيرد. لامصب فقط كارش گرفتن است! هان؟ چه مي گفتم؟ يك مرتبه گرفت. آنهم بعد از كمي غرغربه مادر به محض اينكه رفت،گرفت. آري از كتف و پشت ستون فقراتم گرفت تا نوك انگشتانم. نه! راست راستي… بیشتر »
1397/07/15

پلان ششم - روزنگار - دونگي

به نام او كه از اوييم گفت: دونگي حساب كنيم. بهش گفتم توكيفم چقدر بود؟ گفت: اين كيف مثل منطقه جنگي و محروم يا چه عرض كنم ؟ كيف سرچهارراه بود، اين همه صدي و دويستي را از كجا اوردي؟ بیشتر »
1397/07/15

پلان ششم - روزنگار - تالاپ

به نام او كه از اوييم بدجور پهن زمين شده بود. آمده بود سوار اتوبوس شود كه تالاپ. كف زمين مثل جنازه ها افتاده بود. حد افتادگي اش به گونه اي بود كه راننده ها آمدند سراغش را گرفتند كه آيا زنده است يا دوراز جانش پريده. اما خودش نيشش باز بود و مي گفت: واي… بیشتر »
1397/07/14

پلان هفتم - دردودل - كار خاصي ندارم

به نام او كه از اوييم ای که پرپر شدی ،ای که میگویند دست گیری می کنید ای مردان اهل نبرد ،مردان ذکر و اهل دعا ،بدن های از تن جدا،ای نوران منجلی… هیچی فقط خواستم بگم حواستون بهمون باشه :) بیشتر »
1397/07/14

پلان ششم - روزنگار - جوراب

به نام او كه از اوييم جوراب مادر را پوشیدم شیک و مجلسی ،الان یک دایره بزرگ کف پایم در آمده مثل اینکه با گونیا یک دایره کشیده باشی،نیشم باز شد حالا خوب است جوراب خودم نبود… بیشتر »
1397/07/14

پلان ششم - روزنگار - مخ آكبند

به نام او كه از اوييم بعد از یک عمر آک نگه داشتن برای تحویل صحیح و سالم خدمت محضرت خدایا … کسی آمد که می خواهد آک بسته را باز کند هر چه می گویم این امانتی ست نزد من که می بایست آک و تر و تمیز با گارانتی تحویل دهم به گوشش نمی رود که نمی رود،با… بیشتر »
1397/07/14

پلان ششم - روزنگار - چادر چروك

به نام او كه از اوييم روضه می خوانند و من انگار دیگر اینجا نیستم،خاک برسرم اشکی ندارم،همه حواسم جای دیگرست.حواسم رفته به چروک های زیاد چادر خانم جلویی،در ذهنم یک اتو گرفته ام و هی چادرش را اتو می کشم اما حیف که باز نمی شود… بیشتر »
1397/07/13

پلان پنجم - شيطنت ها و خنده ها - حساسيت گربه اي

به نام او كه از اوييم دلم مي خواست بدهم آشغالي همه شان را ببرد، بس كه ياد گرفته اند حرص بدهند. مدام سر كوچه مي ايستند و هركسي كه رد مي شود - حالا نه هركس هركسي ،منظورم همان دختر هاست- را يك تيكه اي مي پرانند و بعد هم خودشان به خودشان مي خنديدند. امروز… بیشتر »
1397/07/12

پلان سوم - مهرباني به سبك كودكانه - فراري از مسجد

به نام او كه از اوييم براحتی در عوض جذب ،دافعه شدید ایجاد می کنند،باید گفت تو که کار فرهنگی نمی توانی بکنی و عرضه اش را نداری غلط می کنی بچه های مردم را دور خودت جمع می کنی، گریه می کند میگویم چی شده خاله،چرا گریه می کنی چرا انقدر بغض کردی… با لحن… بیشتر »
1397/07/12

پلان دوم - اسباب كشي- دلم دلتنگ مي شود

به نام او كه از اوييم خانه که عوض می شود برای خانه قبلی، دلم دلتنگ می شود. صدای دیوارها و سکوت پنجره ها،دلم برای جیک جیک گنجشکان هم تنگ می شود . صدای آواز قناری ها،حتی برای مرد فضول همسایه که به گمانم بهتر از ما ، ما را می شناخت می دانست چه کسی خانه هست… بیشتر »
1397/07/11

پلان چهارم - كوچه خاطرات - نيسان آبي

به نام او كه از اوييم نوشته ای دستم را گرفت و به دوران تلخ و شیرین کودکی،نوجوانی و همین جوانی برد،زندگی ها چقدر خالی از هیچ بود … یاد نیسان آبی بابا افتادم که مرکب مقصد عشق بود،روانه می شدیم عیدها به سوی سلطان ابی الحسن . همیشه نزدیک بهار می… بیشتر »
1397/07/11

پلان سوم - مهرباني به سبك كودكانه - خاله سوسكه

به نام او كه از اوييم سوسکی آرام روی دیوار در حال قدم زدن و هواخوری بود که صدای فریاد من بلند شد فاااااااااطمه خاله سوسک رو بکش… بچه آرام دمپایی را از پایش در آورد و با مهربانی به خاله سوسکه گفت ببخشید می کشمت آخه اینا بهم گفتند ،تالاپ :) بیشتر »
1397/07/11

پلان دوم - اسباب كشي - كارگران پدر

به نام او كه از اوييم کارگر آورده برای اسباب بردن، داوود و زابل دو کارگر جوان افغانی تر و فرز،کارگران پدر هستند.  با علاقه کار می کنند قول پول شیرینی بهشان داده و قرار است تا بعدازظهر جان بکنن برای همان چندرغاز،دیگر این آخری ها زوارشان در رفته،به نک و… بیشتر »
1397/07/11

پلان دوم - اسباب كشي - خانه مجازي

به نام او كه از اوييم در حال اسباب کشی هستم و دارم به این فکر می کنم که باید یک مدتی هم از این خانه مجازی بروم،باید زودتر بار و بندیل خود را جمع کنیم قبل از آنکه دیر شود… + ناگفته نماند كه نيامده بايد بروم. بیشتر »
1397/07/11

پلان دوم - اسباب كشي- اوستا بازي پدر جان

به نام او كه از اوييم پدر چون به قول شاگردانش اوستاست فکر می کند در خانه هم باید اوستا بازی در آورد،کاملا حس می کنی خون دستور دادن در شریان هایش جاریست ،گهگاه که به تنگ می آیم در دل غرولند می کنم و لبم را یه وری که این بدبختان چطور با تو سر می… بیشتر »
1397/07/11

پلان اول - شروع وبلاگ -

به نام او كه از اوييم اول با خودم گفتم بادی به غبغب بیندازم و عکسی از میز تحریر با یک قلم و کاغذ بگیرم بعد آن را بگذارم در پست اول و بگویم از آنجا که قلم برای نویسندگی و…. یا این وبلاگ در راستای…. بعد گفتم این اباطیل را ول کن ، تو را چه به مقدمه؟ مگر… بیشتر »