1397/12/29

پلان نهم - عید - سال تحویل

به نام او که از اوییم خدایی من موندم این چه وضعشه که یکم ساعت سال تحویل را سر وسامان نمیدن، آخه ساعت یک نصفه شبم شد ساعت؟ نمیگن فامیلای ما فامیل نیستن که :/ من که یه برگه زدم پشت در و نوشتم : زنگ نزدن در ساعات شب نشانه فرهنگ و شعور شماست :) دعا کنید… بیشتر »
1397/12/26

پلان ششم - روزنگار - قالیشویی خواهران

به نام او که از اوییم یه قالیچه 1/5 متری از دیروز تا حالا خیس کردند که عایا کی بشورند ، منم دلسوز گفتم بزار برم بشورم. یه اشارتی به سحر زدم و گفتم بیا بریم. در عرض دو دقیقه تا من سراغ شیر آب برم ، فرش کفی شد و دو بار آب گرفتیم و با ذکر ایشالا که تمیز… بیشتر »
1397/12/25

پلان ششم - روزنگار - نگرانی به سبک جدید

به نام او که از اوییم از آنجایی که این سردرد عزیز دست از سرما برنمی دارد که نمی دارد و مدام بر در خانه اتراق می کند ، امروز برای دقایقی به خانه راهش دادم و یکراست بر بالای خانه فرود آمد و آنجا نشست. نمی دانم چرا انقدر سنگین آمد که سر مبارکم را به سمت… بیشتر »
1397/12/25

پلان ششم - روزنگار - امانت داری

به نام او که از اوییم در بین کتاب های قفسه دنبال عجایب بودم ،در بین دو قفسه متفاوت چرخ می زدم و تک به تک وارسی می کردم که چشمم خورد به حق السکوت سیار .با ذوق برداشتم و مجددا در بین کتابها چشم چرخاندم تا این که چشمم خورد به کتاب دو جلدی که در یک جا کتابی… بیشتر »
1397/12/25

پلان ششم - روزنگار - بو

به نام او که از اوییم من موندم این خواهر گل و گلاب ما چجوری تو خونشون آشپزی می کنه. یه پیاز خورد کرده ، راه میره دستشو بو می کنه میگه بو پیاز میده. از اون طرف سحر داره حنا درست می کنه اومده میگه دارم چایی می خورم بو حنا کلن تو دماغمه، نتونستم بخورم..… بیشتر »
1397/12/25

پلان ششم - روزنگار - داره تموم میشه

به نام او که از اوییم داره تموم میشه .به هرحال هر چیزی یه روزی تموم میشه .خب شایدقسمت و روزی ما هم اینه.جونمو می گم داره در میاد و رو به افول است.خخخ البته صبح تا حالا کار نکردم زیاد .الان هم یک ساعتی وقت گرفتم یه استراحتکی بزنم و بعد دوباره برم به سمت… بیشتر »
1397/12/24

پلان سوم - مهربانی به سبک کودکانه - شیطان

به نام او که از اوییم -شیطونه میگه تمام این وسایل را بریز تو سطل ،تا یاد بگیری جمع کنی… -مامان شیطونه غلط می کنه از این حرفا می زنه … بچه که نیستن گودزیلان زبون دارن ده متر :))) بیشتر »
1397/12/24

پلان ششم - روزنگار - گلاب به روتون

به نام او که از اوییم سحر مهربان شده و با یک لیوان آب و قرص با نگاه مهربانانه امد بالا سرم… نگاهش می کنم چقدر بهت نمیاد مهربونی … با تعجب نگاه می کنه … واااا اصلا به من چه ؟ نخور تا بمیری خخخ بهش میگم دشمن که میگن تو رو میگن …… بیشتر »
1397/12/24

پلان ششم - روزنگار -دست از سرم بردار

به نام او که از اوییم مدت هاست ابراز علاقه می کند ،دائم جواب رد می دهم و میخواهم از سر بازش کنم اما می رود و با شگردهای دیگر سروقتم می آید ،موجودی این چنین سیریش در عمرم ندیده بودم. حالا هم که مدت هاست سدی جلوی پایش گذاشته ام و خودش زیاد نمی تواند به… بیشتر »
1397/12/24

پلان ششم - روزنگار - ادعای دوستی

به نام او که از اوییم پیامش را که باز کردم هنگیدم ،نوشته بود تو که ادعای دوستی داری ،چرا باید یکی دیگه به عنوان بهترین دوستِ من شناخته بشه . میگم چی میگی واسه خودت. میگه الان ایرانسل پیام داده که من بهترین دوستتم یعنی واقعا ک :/ خخخخ یه دونست دیگ… بیشتر »
1397/12/24

پلان ششم - روزنگار - فیلم دیدن

به نام او که از اوییم باید برم ناهار میل کنم بعد برم رو مبل لم بدم ،به بروبچ پیام بدم ولی اسمی از اینکه شب فیلم ببینم به زبون نیارم .چند شبه تا به سحرمیگم فیلم میان سیاره ای رو ببینیم یه عالمه کار می ریزه رو سرمون :/ گیجُ ویج شدم دیگه اَهههه بیشتر »
1397/12/24

پلان هفتم - دردودل - خواب حالگیری :/

به نام او که از اوییم صبح به زور واسه نماز از رختخواب کنده شدم ،نماز رو که خوندم ،یه شیرجه زدم تو تخت و پتو رو هم تا سرم کشیدم .هنوز خواب به خواب نشده بودم که یادم افتاد اییی دل غافل من دیشب حسابی روغن کاری کرده بودم و یادم رفته بود صورتم رو با کف ،کف… بیشتر »
1397/12/24

پلان ششم - روزنگار - دعوت

به نام او که از اوییم زنگ زده میگه : رسیدن به خیر ، شنیدم اومدی، فردا خونه خالیه مامانم اینا میرن بیرون، میای؟ یه نگاه به مامانم کردم ، میدونستم قبول کردن همانا و خونم هدر رفتن همانا. میگم نه کار داریم می کنیم. دیدم چند تا چشم بهم خیره شدند، یه لبخند… بیشتر »
1397/12/24

پلان هشتم - حالگيري - شلوار خانه

به نام او که از اوییم از صبح گرفته به کار کردن ، نه تنها آشپزخانه که حتی سالن پذیرایی را هم تموم کردیم، بعد یه نگاه کرده میگه: هر کاری هم انجام بدید هنوز یه چیزی کمه! میگم : مامان جان ، به خدا هنوز وقت هست، دیگه هم که کار خاصی نمونده بیخیال شو ساعت 10… بیشتر »
1397/12/22

پلان سوم - مهرباني به سبك كودكانه - جای خالی :/

به نام او که از اوییم  میگه خاله روز پدر نزدیکه ،می خوام برای دایی کادو بخرم :) نگاهش کردم میگم عزیزم روز پدر واسه بابابزرگ بخر نیاز نیست واسه دایی بخری… میگه آخه دایی واسم همه چیز می خره ،کاش دایی، بابام بود :/ بیشتر »
1397/12/22

پلان سوم - مهرباني به سبك كودكانه - جوک بازی

به نام او که از اوییم -بیا جوک بازی  -جوک بازی -آره یعنی اینکه جوک بگو جوک بِشنَو ْ  -خخخ -عزیزم جوک بِشنَو ْ -وااای تو خیلی سوتی بگیر هستیا ،بچه ست :)) بیشتر »
1397/12/22

پلان چهارم - كوچه خاطرات - پسراست دیگر

به نام او که از اوییم  وااای بابابزرگ پدرشوهرم نه عمویِ پدرشوهرم فوت شده بودند که میشه شوهر خاله بابام اینا.بعد همون آباده که مراسم بوده … شما از این رسم ها دارید که تاج گل میزارن جلوی ماشین و میرن و بعد بلندگو میزارند سر ماشین قرآن و مداحی پخش می… بیشتر »
1397/12/21

پلان سوم - مهرباني به سبك كودكانه - دعا

به نام او که از اوییم  خاله دعا یاد گرفتم تو مدرسه . -خب چی یاد گرفتی. -خدایا مریض ها را از رویِ تخت بردار . -خدایا سایه پدر و مادرمان را نگه دار… بهش گفتم خاله کوتاه بیا ،تا کار به جای باریک نکشیده :) بیشتر »
1397/12/08

پلان ششم - روزنگار - شعورم بد چیزی نیستا !

به نام او که از اوییم  بعد از مدت ها زنگ زده به مامان .میگه خاله همسرم واسم تک دست خریده :)) مامان بهش مبارکا گفت و ازین حرفا :) در آخر به مامان سفارش کرد که به خواهرش چیزی نگه ،آخه وضعیت مناسبی ندارند و ممکن دلش بشکنه و ناراحت بشه. گفتم چه با شعور :))… بیشتر »
1397/12/08

پلان ششم - روزنگار - قند عطری

به نام او که از اوییم شکرپنیرها رو داخل پلاستیک تو قوطی قند گذاشته بود.چند روزی بود که بخاطر پلاستیک عطری شکرپنیرها قندها بوی عطر و طعم عطر گرفته بودند. اما هیچ کس انگاری حواسش نبود و می خوردند تا دهان باز کردیم که این چه وضعیست … بابا از همان روز… بیشتر »
1397/12/07

پلان سوم - مهربانی به سبک کودکانه - مراسم صبحگاه

به نام او که از اوییم اومده میگه خاله یه تیکه شعره ، بیا یادت بدم موقع اجرا بخونی! از اون طرف میگه به خاله سحرم گفتم بیاد قرآن سوره حمد رو بخونه، تو هم یا باید شعر را یاد بگیری یا هم یه متن درباره روز مادر بخونی. رسما فکر کرده مراسم صبحگاه مدرسشون را… بیشتر »
1397/12/07

پلان سوم - مهربانی به سبک کودکانه - میز زشت

به نام او که از اوییم می خواد جشن بگیره برای همین مامانشو با مامان من دست در دست هم فرستاده دنبال نخود سیاه. اومده میگه خاله بیا این لیوانا را برای من بزار روی میز ، رفتم پفیلا خریدم که بریزم تو این لیوانا.. چند دقیقه بیشتر طول نکشیده که اومده میگه :… بیشتر »
1397/12/07

پلان ششم - روزنگار - خمیازه

به نام او که از اوییم تو این چند روز هییی خمیازه کشیدم .تا که مینا هم یاد گرفته یه بار من خمیازه می کشم پشت بندش مینا صدای خمیازه در میاره .الان سمفونی خمیازه تو خونمون داره اجرا میشه :) بیشتر »
1397/12/07

پلان ششم - روزنگار - خرابکاری

به نام او که از اوییم دعوتمون کرده به صرف خورد و خوراک خونشون. یه دوساعت که گذشته بود دیدیم همسایه محترم اومد و سه تا پتو انداخت روی ایرانیت های خونه و رفتند بیرون. منیر هم کم نیاورد و بلند شد رفت پتو ها را جابجا کنه که بیفته رو دیوار خونه خودشون که پتو… بیشتر »
1397/12/07

پلان ششم - روزنگار - ترافیک در پیاده رو

به نام او که از اوییم  آرام و شمرده با تسبیحی به دست راه می رفت .وسط پیاده رو با کمری خمیده ،اصلا هم به کنار نمی رفت.پیرمرد چنان محو آدم ها و کارهایشان بود که حواسش نبود کسی پشت سرش ایستاده یا نه… هیچ لجم در اومده :)) خب راه بدین به ملت شریف :)… بیشتر »
1397/12/06

پلان پنجم - شيطنت ها و خنده ها - رفت به درک !

به نام او که از اوییم زنگ زدم بهش ،دوباره تو فاز شکست عشقی ماهِ قبل داره خودش رو خفه می کنه . اصلا دوست داره فاز غم داشته باشه .بهش میگم الی جونم اصلا اون به درد دم در گذاشتن ساعت 9 هم نمی خورد .دیدم نووووچ فایده نداره که نداره … گفتم اصلا رفت که… بیشتر »
1397/12/06

پلان ششم - روزنگار - سینما خانگی

به نام او که از اوییم مامان میگه دارین میرین فیلم ببینید اون صدا رو کم کنید ،گناه نکردیم که . بهش می گم پس گناه نکردین الان رو زمین چیکار می کنین :)) بیشتر »
1397/12/06

پلان سوم - مهرباني به سبك كودكانه - کله پا شدن

به نام او که از اوییم چنان نامحسوس نشسته بود پشت صندلی که نفهمیدم و به محض پاشدن ،کله پاشدنش دیدن داشت :))) از اون طرف سحر  دلش رو گرفته بود و ریسه رفته بود و من هییی می گفتم من نفهمیدم که نشسته بود پشت صندلی …  حالا به برکت و یُمنِ افتادنش بغل و… بیشتر »
1397/12/06

پلان ششم - روزنگار - تابلو خطر

به نام او که از اوییم موقع آبکشیدن ظرف ها مامان دستش رو می گیره زیر شیر باز آب .سحر لیوانش رو  . بعد سریع ظرف ها را یکی یکی روی ظرفشویی قرار میده. میگم - باید یه تابلو بزنم محدوده خطر به این قسمت هنگام بودن من نزدیک نشوید. بعد بابا داد می زنه میگه تو… بیشتر »
1397/12/06

پلان ششم - روزنگار - نذر شراکتی

به نام او که از اوییم امممم شما بگین ،این درسته . نه دیگه واقعا درسته. خودش نذر کرده .حاجتش رو گرفته .حالا اومده به من میگه بیا از این چهل هزار تا تو هم سهمی داشته باش. بهش میگم موقع نذر کردن چی گفتی .گفتی من و آمین و یک ملت شریف نذرم را ادا می کنیم  :)) بیشتر »
1397/12/06

پلان ششم - روزنگار - برادر مریض

به نام او که از اوییم ساعت حدود هفت صبح مامانم اومده صدام میکنه ، میگم مامان جان بزار یکم بخوابم،گناه دارم به خدا. میگه: پاشو حال داداشت بده ، ببرش دکتر. مثل جت بلند شدم، گفتم : الان آماده میشم. تا بیام ماشینو ببرم بیرون ، دیدم عییی بابا ،زیادی چشام… بیشتر »
1397/12/06

پلان سوم - مهربانی به سبک کودکانه - اینترنت شبانه

به نام او که از اوییم وسطای نصف شب، تو خواب عمیق بودم که یه دفعه یکی اومده و هی میگه: عمه ، عمه.. از اون دنیا روحم پرت شده این دنیا. نگاش می کنم میگم: چی شده، نصفه شبی؟ میگه : هیچی نترس، ساعت 3:30 پاشو اینترنت شبانتو وصل کن ، می خوام برنامه دانلود کنم.… بیشتر »
1397/12/05

پلان ششم - روزنگار -نیمرو

به نام او که از اوییم  ناهار درست نکردم .مامان میگه بیا یه نیمرو بزنیم . میگم امیرالمومنین فرموده اند :  تا زمانی که گرسنه نشدی غذا نخور. مامان : دوباره غذا نیمرو شد .:)) بیشتر »
1397/12/05

پلان ششم - روزنگار - ادب مینا

به نام او که از اوییم  صد بار صداش می کنم جواب نمیده . تا داد زدم میگم مینا کجایی . میگه هاااا (البته گاهی هم میگه هووووم)  مامانم میگه وقتی شما ادب ندارید می خواید این پرنده داشته باشه :))) بیشتر »
1397/12/05

پلان ششم - روزنگار - آزمون گواهینامه

به نام او که از اوییم  رفته بود برای گواهینامه پایه دو امتحان بدهد. پیام دادم چه خبر ؟ نوشته : هیچی سلامتی… آییی دلم می خواست بزنمش … خودش رو زده به دنده نفهمی خخخ تا تشریف فرما شده ،بهش می گم این چه مدل جواب دادنِ ،یعنی تو نمی دونستی منظورم… بیشتر »
1397/12/05

پلان ششم - روزنگار - دوباره کارهای خانه

به نام او که از اوییم اَیییی گرفتاری شدیم ،روز مادر نزدیک شده ،حداقل یک هفته ای باید هوای مامان رو داشت خخخ یک روز کافیه خانه باشی تا تمام کارهای یک هفته بریزد روی سرت :) من فقط امروز بودم ،از فرصت استفاده کرد و رفت . پیشنهاد می کنم هیچ وقت نمونید خونه… بیشتر »
1397/12/05

پلان پنجم - شیطنت ها و خنده ها - جانور شلخته

به نام او که از اوییم از حیاط تا وارد راهرو می خواستم بشوم همین که دستم روی دستگیره در رفت .یک آن یک جیغ بنفش زدم و فرار کردم. آخر نمی دانید که با یک جانور روبرو شدم که خم شده بود و یک عالمه مویِ پریشان دور و اطرافش ریخته شده بود.چند ثانیه ای طول کشید… بیشتر »
1397/12/05

پلان سوم - مهربانی به سبک کودکانه - روز مادر

به نام او که از اوییم کادو واسه مامانش خریده ،با سلیقه خودش  … ساک دستی را هم با همکاری هم آماده کردیم. و کلی مخفی کاری که مامانش را سورپرایز کنه .تا مشغول دیدن مدل مانتو بودیم .میگه خاله صبر کن ،این عکس رو بزرگ کن . رو به مامانش می کنه و میگه… بیشتر »
1397/12/02

پلان نهم - عید - مسخره بازی

به نام او که از اوییم مسخره بازی ها شروع شد، همین دو، سه روز پیش عمه کوچیکم خونمون بودند حالا اومدند عید دیدنی، جوری دست و روبوسی می کنند که انگار واقعن یه ساله همدیگه را ندیدیم. منم کم نزاشتم، اونا که دوتا ماچی بودند را تا سه چهار تا رفتم، اونایی را که… بیشتر »